عروس هزارداماد
مجــو درستـی عهد از جهان سست نهاد
کــه ایــن عجـوزه عـروس هـزاردامادست
روزی ننهاده
بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی
خون خـوری گـر طـلب روزی ننهاده کنی
لیلی و مجنون (1)
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از خاک و انگشتان قلم
می نویسد نام لیلی دم به دم
گفت ای مجنون شیدا، چیست این؟
مینویسی نامه، بهر کیست این؟
گفت مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میّسر نیست من را کام او
عشق بازی میكنم با نام او
نکویی اهل کرم
رسـید مـژده کـه ایـام غـم نخواهد مانـد
چنان نماند و چنین نیـز هم نخواهد ماند
چشم نرگس
خواهم که بر زلفت، زلفت، زلفت، هردم زنم شانه، هردم زنم شانه
ترسم پريشان کند بسي، حال هر کسي، چشم نرگست
مستانه مستانه، مستانه مستانه
خواهم بر ابرويت، رويت، رويت، هردم کشم وسمه، هردم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسي، مثل من کسي، چشم نرگست
ديوانه ديوانه، ديوانه ديوانه
يک شب بيا منزل ما، حل کن دو صد مشکل ما، اي دلبر خشکل ما
دردت به جان ما شد، روح و روان ما شد
خواهم که برچشمت، چشمت، چشمت، هردم کشم سرمه، هردم کشم سرمه
ترسم پريشان کند بسي، حال هر کسي، چشم نرگست
مستانه مستانه، مستانه مستانه
خواهم که بر رويت، رويت، رويت، هردم زنم بوسه،هردم زنم بوسه
ترسم که نالان کند بسي، مثل من کسي، چشم نرگست
جانانه جانانه، جانانه جانانه
منظور گدایان
ناگـــهان پـرده بــرانداختــهای یعـنی چـــه
مسـت از خـانه بـرون تاختـهای یعـنی چه
رسم عاشقکشی
دوش میآمد و رخساره برافروختـه بـود
تــا کـجا بـاز دل غمـزدهای سوخــته بـود
بار سفر
بستی تو تا بار سفر از خونهی ما
خاموش و سرده بی تو این کاشونهی ما
رفتی سفر ای بی خبر از ماتم دل
جای تو غم شد همدم و همخونهی ما
هر جا میرم یادت همیشه، هرگز ازم جدا نمیشه
هر چند که این سفر کوتاهه، اما دلم رضا نمیشه
تو در این سفر خدایا ز بلا نگه بدارش
که دل امیدوارم به خیال او نشسته
شبی از درد فراغش رو به میخانه نمودم
دیدم از بخت سیاهم در میخانه ببسته
فقط آرزوم همینه که تو از سفر بیایی
نکنه یه وقت بمیره دلم از غم جدایی