لیلی و مجنون (2)

به مجنون گفت روزی ساربانی
چرا بیهوده در صحرا دوانی
اگربا لیلی‌ات بودی سروکار
من او را دیدمش با دیگری یار
سر زلفش به دست دیگران است
تو را بیهوده در صحرا دوان است
ز حرف ساربان مجنون فغان کرد
جوابش این رباعی را بیان کرد
در عقد بی ثمر هر کس نشاید
دوای درد مجنون را بداند
میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند آنکه اشتر می‌چراند
به مجنون گفت کاخر ای بداختر
گناهی از محبت نیست بدتر
تو را ایزد به توبه امر فرمود
برو از عشق لیلا توبه کن زود
چو بشنید این سخن مجنون فغان کرد
به زاری سر به سوی آسمان کرد
بگفتا توبه کردم توبه اولی
زهر چیزی به غیر از عشق لیلا

عروس هزارداماد

مجــو درستـی عهد از جهان سست نهاد

کــه ایــن عجـوزه عـروس هـزاردامادست

ادامه نوشته

روزی ننهاده

بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی

خون خـوری گـر طـلب روزی ننهاده کنی

ادامه نوشته

لیلی و مجنون (1)

دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از خاک و انگشتان قلم
می نویسد نام لیلی دم به دم
گفت ای مجنون شیدا، چیست این؟
می‌نویسی نامه، بهر کیست این؟
گفت مشق نام لیلی می‌کنم
خاطر خود را تسلی می‌کنم
چون میّسر نیست من را کام او
عشق بازی می‌كنم با نام او

نکویی اهل کرم

رسـید مـژده کـه ایـام غـم نخواهد مانـد

چنان نماند و چنین نیـز هم نخواهد ماند

ادامه نوشته

چشم نرگس

خواهم که بر زلفت، زلفت، زلفت، هردم زنم شانه، هردم زنم شانه
ترسم پريشان کند بسي، حال هر کسي، چشم نرگست
مستانه مستانه، مستانه مستانه
خواهم بر ابرويت، رويت، رويت، هردم کشم وسمه، هردم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسي، مثل من کسي، چشم نرگست
ديوانه ديوانه، ديوانه ديوانه
يک شب بيا منزل ما، حل کن دو صد مشکل ما، اي دلبر خشکل ما
دردت به جان ما شد، روح و روان ما شد
خواهم که برچشمت، چشمت، چشمت، هردم کشم سرمه، هردم کشم سرمه
ترسم پريشان کند بسي، حال هر کسي، چشم نرگست
مستانه مستانه، مستانه مستانه
خواهم که بر رويت، رويت، رويت، هردم زنم بوسه،هردم زنم بوسه
ترسم که نالان کند بسي، مثل من کسي، چشم نرگست
جانانه جانانه، جانانه جانانه

منظور گدایان

ناگـــهان پـرده بــرانداختــه‌ای یعـنی چـــه

مسـت از خـانه بـرون تاختـه‌ای یعـنی چه

ادامه نوشته

رسم عاشق‌کشی

دوش می‌آمد و رخساره برافروختـه بـود

تــا کـجا بـاز دل غمـزده‌ای سوخــته بـود

ادامه نوشته

بار سفر

بستی تو تا بار سفر از خونه‌ی ما

خاموش و سرده بی تو این کاشونه‌ی ما

رفتی سفر ای بی خبر از ماتم دل

 جای تو غم شد همدم و همخونه‌ی ما

هر جا میرم یادت همیشه، هرگز ازم جدا نمیشه

هر چند که این سفر کوتاهه، اما دلم رضا نمیشه

تو در این سفر خدایا ز بلا نگه بدارش

که دل امیدوارم به خیال او نشسته

شبی از درد فراغش رو به میخانه نمودم

دیدم از بخت سیاهم در میخانه ببسته

فقط آرزوم همینه که تو از سفر بیایی

نکنه یه وقت بمیره دلم از غم جدایی