برف پیری

برف پیری شده تاج سرم از لطف خدا

باورم نیست ولی، آمده یک‌باره چـرا؟

ادامه نوشته

سلام

سلام دوستان و همراهان عزیز 

امروز اولین روز ایجاد این وبلاگ است. بیشتر مطالب این وبلاگ در زمینه شعر می‌باشد. همواره منتظر راهنمایی شما بزرگواران می‌باشم.

با تشکر - غلام عباس سپاسدار

شـــروع دفــتر ديــوان به نـام نامـي يـزدان

                                                نهاده بر دل و جانم شكوه و شوكت و ايمان

ادامه نوشته

لیلی و مجنون (2)

به مجنون گفت روزی ساربانی
چرا بیهوده در صحرا دوانی
اگربا لیلی‌ات بودی سروکار
من او را دیدمش با دیگری یار
سر زلفش به دست دیگران است
تو را بیهوده در صحرا دوان است
ز حرف ساربان مجنون فغان کرد
جوابش این رباعی را بیان کرد
در عقد بی ثمر هر کس نشاید
دوای درد مجنون را بداند
میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند آنکه اشتر می‌چراند
به مجنون گفت کاخر ای بداختر
گناهی از محبت نیست بدتر
تو را ایزد به توبه امر فرمود
برو از عشق لیلا توبه کن زود
چو بشنید این سخن مجنون فغان کرد
به زاری سر به سوی آسمان کرد
بگفتا توبه کردم توبه اولی
زهر چیزی به غیر از عشق لیلا

عروس هزارداماد

مجــو درستـی عهد از جهان سست نهاد

کــه ایــن عجـوزه عـروس هـزاردامادست

ادامه نوشته

اشک

روز وشب ازهجر تو برديده‌غلطانم چواشک

چون ندارم مأمني، برگونه مهمانم‌چو اشک

ادامه نوشته

روزی ننهاده

بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی

خون خـوری گـر طـلب روزی ننهاده کنی

ادامه نوشته

لیلی و مجنون (1)

دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از خاک و انگشتان قلم
می نویسد نام لیلی دم به دم
گفت ای مجنون شیدا، چیست این؟
می‌نویسی نامه، بهر کیست این؟
گفت مشق نام لیلی می‌کنم
خاطر خود را تسلی می‌کنم
چون میّسر نیست من را کام او
عشق بازی می‌كنم با نام او

نکویی اهل کرم

رسـید مـژده کـه ایـام غـم نخواهد مانـد

چنان نماند و چنین نیـز هم نخواهد ماند

ادامه نوشته

دفتر فردا

تقـــدير مــا بــه زحمـت دنيــا نوشــته‌اند

تنــها نـه مــا، كه بر همه‌ي مـا نوشته‌اند

ادامه نوشته