برف پیری
برف پیری شده تاج سرم از لطف خدا
باورم نیست ولی، آمده یکباره چـرا؟
برف پیری شده تاج سرم از لطف خدا
باورم نیست ولی، آمده یکباره چـرا؟
امروز اولین روز ایجاد این وبلاگ است. بیشتر مطالب این وبلاگ در زمینه شعر میباشد. همواره منتظر راهنمایی شما بزرگواران میباشم.
با تشکر - غلام عباس سپاسدار
شـــروع دفــتر ديــوان به نـام نامـي يـزدان
نهاده بر دل و جانم شكوه و شوكت و ايمان
مجــو درستـی عهد از جهان سست نهاد
کــه ایــن عجـوزه عـروس هـزاردامادست
روز وشب ازهجر تو برديدهغلطانم چواشک
چون ندارم مأمني، برگونه مهمانمچو اشک
بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی
خون خـوری گـر طـلب روزی ننهاده کنی
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از خاک و انگشتان قلم
می نویسد نام لیلی دم به دم
گفت ای مجنون شیدا، چیست این؟
مینویسی نامه، بهر کیست این؟
گفت مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میّسر نیست من را کام او
عشق بازی میكنم با نام او
رسـید مـژده کـه ایـام غـم نخواهد مانـد
چنان نماند و چنین نیـز هم نخواهد ماند
تقـــدير مــا بــه زحمـت دنيــا نوشــتهاند
تنــها نـه مــا، كه بر همهي مـا نوشتهاند