بوی مهر
بـگــذار تــا مقـابـل روی تــو بـگــذریـم
دزدیــده در شمــایل خــوب تـو بنگریم
شوقست درجدایی و جورست در نظر
هم جـور به که طاقت شوقت نیـاوریم
روی اربه رویما نکنیحکم ازآنتوست
بــازآ کــه روی در قـدمـانت بگسـتریـم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمنشوندوسر برود هم برآن سریم
گفتی ز خـاک بیشترند اهل عشق من
از خـاک بیشتر نـه کـه از خـاک کمتریم
مـا با توایـم و با تـو نهایـم اینت بلعـجب
در حلقهایم با تـو و چون حلقه بـر دریم
نه بوی مهـر میشنویم از تو ای عجب
نـه روی آن کـه مهـر دگر کس بپروریم
از دشـمنان برنـد شـکایت بـه دوستان
چوندوستدشمنستشکایتکجابریم
مـا خود نمیرویـم دوان در قفای کس
آن میبـرد که مـا به کمـند وی اندریم
سعدی توکیستی کهدراین حلقهکمند
چنـدان فتــادهاند کـه مـا صـید لاغـریم