ولاي دلبر
آنچــه خــوبان را رســاند قلـه فتــح و كـمال
حــرف حـقگويي بـود، پرهيز از قـول مـحال
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۲ ساعت 10:29 توسط غلام عباس سپاسدار
|
آنچــه خــوبان را رســاند قلـه فتــح و كـمال
حــرف حـقگويي بـود، پرهيز از قـول مـحال
دلي كـه در غـم هجرت چو كاسه خونست
به يـاد ليـلي مستت هميشه مجنون است
برخيــز و درد مـا را بـا بوسـهاي دوا كــن
اين جان خسته را از دنياي غـم رها كــن
ای صفای شهر ما از همت و کار شما
آبـروی میـهن از اخـلاق و ایثــار شـما
چند روزي است در اين خانه گرفتار توام
عاشـق غـمزده و خســتهي بيــمار توام
عاشـقی گفتا که درد عـشق پنـهان کردهام
این دل شوریده را عمریاست ویران کردهام
هرلحظه من بهیادت سرمست و بس خمارم
تا کـی جدایی و غـم، هجر و فغان و ماتـم
گفــتم اگـــر بیـــایی، ختــم اسـت انتـــظارم
طنــین نرم صـدایت ز یک، هــزارم کرد
چرا اکنون که محتاجم مرا از خويش ميراني